امروزه ۲۳گونه از تمساحها(Order Crocodilia) وجود دارند که در تمام نقاط جهان پراکنده هستند. این تمساحها شامل آلیگاتورها و کیمنها ( ۸گونه)، تمساحهای حقیقی ( ۱۳گونه)، گاریال وشبه گاریال ( ۲گونه) هستند که زیستگاههای آبی مناطق حارهای را اشغال کرده اند. تمساح مردابی یا پوزهکوتاه با نام انگلیسی Muggerو نام محلی "گاندو" در ایران، اصولا گونهای متعلق به شبه قاره هند بوده و مناطق پراکنش جهانی آن محدود به کشورهای بنگلادش، هند، نپال، پاکستان، سریلانکا و ایران است. مناطق پراکنشی آن در ایران بهعنوان غربیترین منطقه پراکنش این گونه به شمار میرود. پراکنش تمساح مردابی در ایران تنها محدود بهبخشهایی از منطقه بلوچستاناست که امتداد رودخانههای سرباز، کاجو و باهوکلات مهمترین حوزههای پراکنشی این گونه را در بر میگیرند.
گاندو (Crocodylus palustris) یا تمساح پوزهکوتاه، بزرگترین خزنده وتنها تمساح ایران است که در ناحیه بلوچستان دیده میشود. زیستگاه اصلی این تمساح در چابهار و شهرستان ایرانشهر قرار دارد. بیشتر این تمساحها در برکههای میان راسک و باهوکلات و باتلاقهای دلگان و کلانی متمرکز هستند. طول این جانور تا چهار متر می رسد. این خزنده بازماندهُ خزندگانی است که حدود ۲۶۵ میلیون سال پیش میزیستهاند. این تمساح دارای پوزهای پهن است که فک بالایی ۱۹ دندان و فک پایینی ۱۵ دندان دارد. در قسمت پشت سر و در ناحیه گردن دو جفت صفحه شاخی بزرگ دیده میشود. دارای پاهای کوتاه بوده و پنج انگشت منتهی به ناخنهای بلند در پاهای جلوئی و چهار انگشت منتهی به ناخنهای کوتاه تر در پاهای عقبی دیده میشود. رنگ عمومی بدنش زیتونی تا قهوهای بوده و شکمی بدون فلس و به رنگ سفید متمایل به زرد دارد. تمساح حیوانی بسیار خجالتی، محتاط و ترسوست و به سختی میتوان آن را مشاهده نمود. از طرفی بسیار باهوش و زیرک است و به محض احساس خطر در آب فرو رفته و مخفی میشود ولی برای تنفس باید سریعاٌ به سطح آب برگردد. غذایش را عموماٌ ماهیان، پرندگان و پستانداران تشکیل میدهند و عموما شبها شکار میکند.
چند تصویر از این تمساح از باغ وحش چاه نیمه زابل تهیه کرده ام که ارائه می گردد.
در حالیکه بسیاری از کارشناسان و دوستداران محیط زیست احداث جاده علی آباد به شاهرود از داخل جنگل ابر را موجب نابودی این اکوسیستم منحصر به فرد، زیستگاههای حیات وحش و خسارات به چشمهها و رودخانههای حوزه آبخیز زرین گل و شیرین آباد میدانند و حتی بر اساس نامههای موجود، وزیر جهاد کشاورزی و رییس سازمان حفاظت محیط زیست فعلی، احداث این جاده را به صلاح نمیدانند، رییس سازمان جنگلها، مراتع و آبخیزداری کشور در نامهای مجوز پیکهکوبی را برای این جاده صادر کرد.
منبع: ایسنا
منبع: ایرنا
ارنست مایر
ترجمه: کاوه فیض اللهى
افتتاح شاخه آزمایشگاهى موزه جانورشناسى مقایسه اى، نقطه عطفى در تاریخ این موزه است. این فرصت مناسبى است تا نگاهى به گذشته و دوران بنیانگذارى آن و نیز نگاهى به آینده اش بیندازیم. همچنین فرصتى براى طرح پرسش هاى موشکافانه نیز هست. براى مثال فردى بیگانه با زیست شناسى که غیر از اسب چوبى اش حوصله هیچ چیز دیگرى را ندارد، ممکن است بپرسد «چرا هنوز به موزه هاى تاریخ طبیعى نیاز داریم؟» چنین پرسشى کاملاً موجه است، چرا که من نیز عمیقاً به این اصل معتقدم که توجیه ارزشمندى و تداوم وجود نهادها و آئین هاى سنتى باید هرازگاهى به چالش کشیده شود. پس اکنون چگونه باید به این پرسش پاسخ داد؟
نقش موزه ها در علم و تصویر آنها در جامعه ما از دهه اى به دهه دیگر تغییر مى کند. هنگامى که تاریخ طبیعى در دوره رنسانس و طى قرن هاى هفدهم و هجدهم جان تازه اى گرفت، نخست بیانگر بهت و حیرت انسان در برابر گوناگونى عظیم حیات شد. این «تنوع طبیعت» از آن هنگام که «خداوند آدم را فرمود تا به تمام مخلوقات زمین و آسمان نامى بدهد» تا به امروز که تنوع گونه ها یکى از موضوعات اصلى کار بوم شناسان است همواره در تصویرى که انسان از جهان در ذهن داشته، مفهومى کلیدى بوده است. گنجینه هاى گرانبهایى که رهاورد سفرهاى دریایى و اکتشافى قرن هاى هیجدهم و نوزدهم از سرزمین هاى دور بودند، همراه با ظهور روزافزون نگرش هرچه علمى تر در انسان غربى به تغییر مفهوم تنوع جانداران انجامید. این تنوع دیگر صرفاً مایه حیرت نبود، بلکه طبیعى دانان به تدریج به طرح پرسش هایى درباره دلایل وجود این همه جانداران عجیب و معناى پراکندگى غریب آنها در آسیا، آفریقا، آمریکاى شمالى و جنوبى و استرالیا پرداختند.
ادعاى من آن نیست که طبیعى دانان همواره فقط به والاترین تعمیم ها و نتایج علاقه مند بودند، زیرا دشوار بتوان طبیعى دانى یافت که به ویروسى عجیب به نام تب کلکسیونر آلوده نشده باشد. شاید هیچ کس بیش از لوئیس آگاسى (L.Agassiz) بنیانگذار موزه جانورشناسى مقایسه اى هاروارد به این بیمارى مبتلا نشده باشد که هر آنچه داشت را براى به دست آوردن نمونه هاى بیشتر با اشتیاق گرو گذاشت. در واقع گفته مى شود که تا همین چند دهه پیش هنوز جعبه هاى بازنشده اى از کلکسیون هاى زمان لوئیس آگاسى در این موزه وجود داشت.
اما این مجموعه ها صرفاً خرت و پرت هاى به دردنخورى نیستند که جمع آورى شده باشند. بررسى آنها بود که کمک کرد انقلابى مفهومى پدید آید. پایه ریزى نظریه تکامل توسط داروین تا حد قابل توجهى مبتنى بر پژوهش هاى خود داروین در طول سفر دریایى بیگل و بررسى هایى بود که بعدها روى مجموعه هایش انجام داد. و طرح نظریه تکامل تنها یکى از چندین انقلاب مفهومى در تاریخ تاریخ طبیعى بود. از داروین تاکنون تنوع طبیعت همواره سند فرایند تکامل به شمار آمده است. در واقع معلوم شد که پژوهش درباره مسیرهاى تکامل به راستى معدن طلاى گرانبهایى باورنکردنى است و این موزه ها بودند که در این نوع پژوهش ها رهبرى را برعهده داشتند. تاریخ دانان زیست شناسى به روشنى معلوم ساخته اند که پیشرفت هاى سرنوشت ساز در تفسیر مدرن از گونه، فرایند گونه زایى و مسائل مربوط به سازش، توسط سیستماتیک دانان انجام شده است.
یکى از بزرگترین انقلاب هاى مفهومى در زیست شناسى، یعنى نشستن اندیشه جمعیتى به جاى ماهیت باورى (essentialism) از سوى سیستماتیک دانان موزه اى وارد زیست شناسى شد. این جانشینى مفهومى توسط پژوهشگرانى همچون چتوریکوف (Chetverikov)، تیموفیف _ ریسوفسکى (Timofeeff-Reesovsky)، دابژانسکى (Dobzhansky)، سامنر (Sumner) و ادگار اندرسون (E.Anderson) که همه آنها یا به عنوان سیستماتیک دان آموزش دیده بودند یا همکارى نزدیکى با سیستماتیک دانان داشتند، از سیستماتیک به ژنتیک آورده شد. پژوهشگران شاخه هاى تخصصى زیست شناسى نظیر جغرافیاى زیستى بارها و بارها در پى اطلاعات و ایده هاى نو به سیستماتیک بازگشته اند.
اما چرا سیستماتیک اینقدر مهم است؟ این پرسش مستقیماً به پرسش بعدى درباره جایگاه سیستماتیک در کل زیست شناسى مى انجامد. ده دوازده سال پیش به این نکته اشاره کردم که زیست شناسى با وجود تمام خصوصیات یکپارچه سازش در واقع دو انشعاب اصلى دارد، به طورى که حتى مى توان گفت دو زیست شناسى وجود دارد. در زیست شناسى نخست یا زیست شناسى کارکردى (functional) پرسش هاى مهم پرسش از «چگونگى»اند. این نوع زیست شناسى است که با مکانیسم هاى فیزیولوژیک، مکانیسم هاى تکوینى، مسیرهاى سوخت وساز و شالوده شیمیایى و فیزیکى تمام ابعاد حیات سروکار دارد. در زبان فنى مدرن، این بخش از زیست شناسى در نهایت به ترجمه (رمزشکنى) برنامه هاى ژنتیکى به اجزاى فنوتیپ و کارکردهاى بعدى شان مى پردازد. این نوع زیست شناسى در ابطال قطعى تمامى برداشت هاى حیات باورانه (vitalistic) و جا انداختن اینکه در جانداران هیچ اتفاقى برخلاف قوانین شیمى و فیزیک نمى افتد، نقشى تعیین کننده داشت. این همان زیست شناسى است که تمام فرایندهاى سلولى و تکوینى هنجار و ناهنجار مانند منشاء سرطان را تفسیر مى کند.
زیست شناسى دیگر به خود برنامه هاى ژنتیکى علاقه مند است و به منشأ و تغییر تکاملى آنها مى پردازد و همواره از «چرایى» مى پرسد. براى مثال چرا حیات جانورى و گیاهى این همه تنوع دارد؟ چرا در بیشتر گونه هاى جانداران دو جنس نر و ماده وجود دارد؟ چرا عناصر فونى قدیم آمریکاى جنوبى ظاهراً در ارتباط با آفریقا است، اما عناصر جدید آن به آمریکاى شمالى مربوط مى شود؟ چرا فون بعضى مناطق از نظر تعدد گونه ها غنى و بعضى دیگر فقیر است؟ چرا بعضى جانداران بسیار شبیه یکدیگرند در حالى که دیگران کاملاً با هم متفاوتند؟
تمام پرسش هاى این بخش از زیست شناسى در تحلیل نهایى پرسش هاى تکاملى اند و براى یافتن اطلاعات لازم براى طرح تمام این پرسش ها و پاسخ گفتن به آنها سرانجام نیاز به وجود مجموعه هاى موزه بنیاد است. در این لحظه برخى مخاطبان تیزهوش تر گمان خواهند کرد که اکنون من خویش را در گوشه اى به دام انداخته ام. آنها خواهند گفت وقتى روش زیست شناسى تکاملى و سیستماتیک روش مقایسه اى بر پایه مشاهدات است، دیگر چه نیازى به یک شاخه آزمایشگاهى در ساختمان موزه وجود دارد؟ چه نیازى به انجام آزمایش هست؟
تبیین این تناقض ظاهرى آن است که من هنوز فقط نیمى از داستان را گفته ام. سیستماتیک آن طور که سیمپسون (G.Simpson) تعریف مى کند: «بررسى علمى انواع و تنوع جانداران و هر خویشاوندى و تمام خویشاوندى هاى میان آنها است.» از این تعریف دو نتیجه به دست مى آید: نخست آنکه سیستماتیک دان نیز باید پرسش هاى «چگونگى» مطرح کند و مثلاً بپرسد «گونه ها چگونه تکثیر مى شوند؟» یا «چگونه یک دودمان تکاملى سازش هاى جدید مى یابد؟» یا «چگونه دودمان تبارى منتهى به انسان از شرایط آدمسانى (Anthropoid) سر برآورد؟» تمام این پرسش هاى تکاملى با تاریخ تغییرات و مهمتر از همه با علت تغییرات سروکار دارند. در ترجمه به زبان داروینى، هریک از پرسش هایى که در بالا مطرح شد را در قالب عبارات زیر نیز مى توان بیان کرد: «فشارهاى انتخابى مسبب تغییرات تکاملى فوق چیست؟»
نه تنها در پاسخگویى به این نوع پرسش ها اغلب استفاده از آزمایش ضرورى است، بلکه مهمتر از آن بسیارى از این پرسش ها را صرفاً با بررسى نمونه هایى که در موزه نگهدارى مى شوند، نمى توان یا دست کم به طور کامل نمى توان پاسخ گفت. از آنجا که پژوهش درباره تنوع بررسى خویشاوندى ها را نیز دربرمى گیرد، جاندار را باید زنده و در طبیعت بررسى کرد. در ۱۵۰سال گذشته دشوار بتوان سیستماتیک دان برجسته اى را یافت که در عین حال طبیعى دان صحرایى برجسته اى نبوده باشد و نتوان وى را در همان حد یک بوم شناس یا رفتارشناس نامید. این به هیچ وجه دستاورد جدیدى نیست. اخیراً که «رساله در باب رده بندى» (۱۸۵۷) لوئیس آگاسى را دوباره مى خواندم، از اینکه دیدم روى بررسى به اصطلاح خودش «عادات جانوران» چه تاکیدى دارد غرق در حیرت شدم.
او مى نویسد: «بدون شناخت دقیق عادات جانوران، تعیین اینکه گونه ها چه هستند و چه نیستند هرگز امکان پذیر نخواهد بود.» امروزه ما این را مفهوم زیستى گونه مى نامیم. آگاسى تا آنجا پیش مى رود که مى گوید ما مى خواهیم بدانیم «جانورانى که به لحاظ ساختارى با یکدیگر پیوند دارند تا چه اندازه در عاداتشان به هم شبیه اند و این عادات تا چه اندازه تجلى ساختار آنها است.» و ادامه مى دهد که «بررسى مقایسه اى طرز زندگى گونه هاى وابسته نزدیک چقدر جالب خواهد بود.» در واقع آگاسى برنامه پژوهشى را پیشنهاد مى کند که عملاً با برنامه بنیانگذاران رفتارشناسى (ethology) در بیش از ۵۰سال بعد یکسان است: «هر چه از شباهت میان گونه هاى یک جنس و یک خانواده بیشتر آگاه مى شوم... بیشتر تحت تاثیر شباهت موجود در حرکات، عادات کلى و حتى آهنگ صداى جانوران متعلق به یک خانواده قرار مى گیرم... از این رو بعید است که بررسى موشکافانه این عادات، این حرکات و صداهاى جانوران نتواند به روشن شدن خویشاوندى هاى میان آنها کمک بیشترى بکند.»
با گذشت بیش از صدسال هنوز علاقه به رفتار جانوران در موزه جانورشناسى مقایسه اى هاروارد یک سنت است. براى مثال، نیمى از دانشجویان دوره دکتراى من در ۲۰سال گذشته درباره مسائل مربوط به رفتار پایان نامه برداشته اند. یکى از ویژگى هاى برجسته سیستماتیک به اصطلاح نوین توجه آن به خصوصیات جانور زنده است. تغییرات (variation)، سازش، گونه زایى و تغییر تکاملى را نمى توان به تمامى درک کرد مگر آنکه کار در محیط طبیعى نیز براى مثال با تحقیقات آزمایشگاهى در ژنتیک جمعیت، تحلیل تغییرات کروموزومى و پروتئینى در جمعیت ها و بررسى روابط میان سازش و ریخت شناسى کارکردى، همراه و مکمل آن شود. آزمایشگاه هاى مخصوص این نوع پژوهش ها از اجزاى اصلى این شاخه جدید موزه اند. فیزیولوژى محیطى که یکى دیگر از جنبه هاى سازش جانوران و بسیار مورد علاقه تکامل دانان است در آزمایشگاه هاى کانتوى در ایستگاه صحرایى کنکورد بررسى مى شود.
دنیاى خارج عمدتاً از این تحولات غافل بوده و متاسفانه باید بگویم که بسیارى از سیستماتیک دانان نیز چنین اند. اما از دید سیستماتیک دان مدرن، تمام این تحولات کاملاً طبیعى به نظر مى آیند. هر کس که کتاب هایى همچون «سیستماتیک نوین» (۱۹۴۰) جولین هاکسلى (J.Huxly) یا «سیستماتیک و منشاء گونه ها» (۱۹۴۲) مرا خوانده باشد مى داند که دست کم در ۳۰ سال گذشته تا چه حد تمام این فعالیت هاى گفته شده بخشى از سیستماتیک بوده است. این شاخه جدید به ما فرصتى مى دهد که به تصحیح تصویر نادرست از موزه ها که هنوز از رواج گسترده اى برخوردار است کمک کنیم و مفهوم جدیدى را جانشین آن سازیم که لوئیس آگاسى خطوط اصلى راه رسیدن به آن را ۱۱۶ سال پیش ترسیم کرده بود.
پیام این شاخه جدید به دنیاى خارج آن است که موزه جانورشناسى مقایسه اى صرفاً انبار کلکسیون ها نیست بلکه موسسه اى براى پژوهش هاى زیست شناسى است که تنها از نظر ماهیت موضوع کار با آزمایشگاه هاى زیست شناسى دیگر تفاوت دارد. با آنکه در بیشتر آزمایشگاه هاى زیست شناختى بر سلول و مولکول هاى سازنده آن تاکید مى شود، در موزه جانورشناسى مقایسه اى تاکید اصلى بر کل جاندار، تنوع جانداران و تکامل آنها است. از آنجا که هر چه تماس میان این دو گروه پژوهشگر نزدیکتر باشد سود متقابل بیشترى نصیب آنها مى شود، ترکیب گروه هاى زیست شناسى در سال هاى اخیر طورى تعدیل شده که هیات علمى از هر دو گروه به طور متوازن تامین شود. هدف هر دوى آنها تحقیق و تدریس است.
در این روز و روزگار، علم دیگر فقط به خاطر نفس علم دنبال نمى شود. علم دیگر اجاره نشین یک برج عاج نیست. بدون آنکه بخواهیم از ضرورت علوم پایه به هیچ روى بکاهیم، اکنون مى دانیم که دانشمند تعهد اجتماعى نیز دارد. چنانچه به خوشبینى گرایش داشته باشد خواهد گفت که به ساخت دنیایى بهتر کمک مى کند و اگر گرایش به بدبینى داشته باشد خواهد گفت که سعى مى کند مانع خراب تر شدن این دنیا شود. اما او قادر به انجام این کار نیست مگر آنکه درک درستى از انسان و دنیایى که در آن زندگى مى کند داشته باشد. و این دقیقاً یعنى بررسى تنوع و تاریخ تکاملى که در تکوین تصویر نوینى از انسان نقش عمده اى داشته است.
در ادبیات پیش داروینى و نیز در بخش عمده انواع خاصى از ادبیات معاصر، انسان موجودى ایستا پنداشته مى شود که در طبیعتى به همان اندازه ایستا که فرع آفرینش اوست، آفریده شده است. از داروین تاکنون هر روز بیش از پیش تصویر نوینى جانشین این مفهوم شده است، تصویرى از یک انسان تکامل یافته و همچنان تکامل یابنده که بخشى از جریان تکاملى کل دنیاى زنده است. و این تصویر نوین که محصول مستقیم بررسى هاى تکاملى و تاریخ طبیعى است، نه تنها در برداشت شخصى ما از جهانى که در آن زندگى مى کنیم بلکه در مسائلى کاملاً عملى نظیر رابطه انسان با محیط زیست، با منابع طبیعى و در واقع حتى برهم کنش میان انسان ها نیز از اهمیتى حیاتى برخوردار است.
دیر یا زود در خواهیم یافت که آینده نوع بشر چیزى نیست که در ستارگان نوشته شده باشد، چیزى که تحت کنترل نیروهاى خارجى باشد، بلکه این خود ما انسان ها هستیم که سرنوشت گونه مان را در دست داریم. ما اکنون از مشکلات نوع بشر دید نسبتاً روشنى داریم و این نکته نیز کاملاً آشکار شده است که تنها معدودى از آنها به راه حل هاى صرفاً تکنولوژیک جواب مى دهند. در عوض بیشتر آنها ماهیتى رفتارى- اجتماعى دارند و نیازمند تغییر در نظام هاى ارزشى ما هستند، تغییرى که بعید است کسى پذیراى آن باشد مگر آنکه از طبیعت، پویایى جمعیت ها، شالوده زیستى رفتار و سایر مباحث زیست شناسى جانداران، نسبت به کسانى که هم اکنون مسئولیت تصمیم گیرى هاى سیاسى و سیاستگزارى ها را به عهده دارند، درک بسیار بهترى داشته باشند.
این کار نیازمند درک عمیق ترى از مسائل بالا و آموزشى فراگیر بر پایه یافته هاى حاصل از آن نوع پژوهش هایى است که ما برایشان برنامه ریزى مى کنیم. هنگامى که نقشه این شاخه جدید را مى کشیدیم گاهى از آن تحت عنوان «مرکز جدید زیست شناسى محیطى و رفتارى» نام مى بردیم. گرچه این عنوان به طور رسمى پذیرفته نشد اما در واقع توصیف مناسبى از کانون توجه پژوهشگران در امکانات جدید است.
ممکن است کسانى که پا به پاى تحولات اخیر در زیست شناسى پیش نیامده اند، این ادعا را مبالغه آمیز بدانند که مسائل فوق در حیطه کارى علم سیستماتیک قرار مى گیرند. اما وقتى سیستماتیک علم تنوع زیستى تعریف مى شود و جاندار، موجود زنده اى که بیش از یک نمونه نگهدارى شده در موزه است، زنجیر پیوسته اى از حلقه ها از سیستماتیک لینه تا لوئیس آگاسى و از آنجا تا سیستماتیک زیست شناس جمعیت و سیستماتیک دان تکاملى مدرن کشیده مى شود.در اینجا از تمام کسانى که امکان ساخت این مرکز جدید زیست شناسى محیطى و رفتارى را فراهم کردند تشکر مى کنم. پیش بینى مى کنم که این مرکز روى دانش و اندیشه ما تاثیرى خواهد گذاشت که نتایج آن تا دورترین نقاط زمین خواهد رسید.
چاه نیمه مکانی است در نزدیکی زابل که از سه گودال طبیعی با عمق دهها متر تشکیل شده است و ظاهرا آب مازاد رودخانه هیرمند (هلمند) به آن می ریزد، گنجایش این دریاچه چند صد میلیون متر مکعب می باشد که آن را بصورت دریاچه ای طبیعی در آورده است. البته یک گودال مصنوعی هم حفر شده است که تا کنون آبگیری نگردیده و دلیل آن احتمالا کمبود سرریز آب از هیرمند می باشد. آب شرب زابل، زاهدان و تقریبا تمام استان از آن تامین می گردد. وجود این حجم آب در منطقه ای با آن آب وهوا بسیار تعجب برانگیز است. در حاشیه چاه نیمه پارک جنگلی بسیار بزرگ و زیبایی احداث گردیده که محل تفریح مردم منطقه است. ظاهرا این پارک در اختیار دانشگاه زابل است و پروژه های باغ وحش، پرورش شترمرغ و پرورش گاو نژاد سیستانی توسط دانشگاه در آن اجرا شده است که جلب توجه می کند. عکسهایی که از این منطقه تهیه کرده ام را به مرور عرضه خواهم کرد.
ادامه مطلب ...
به گفته Simon Braddy دیرین شناس دانشگاه بریستول و یکی از سه نویسنده این تحقیق، این کشف در صخره های 390 میلیون ساله، نشان میدهد که عنکبوتها، حشرات، خرچنگها و موجودات مشابه در گذشته، بسیار بیش از آنچه که تا کنون تصور می شد، بزرگ بوده اند.
این تحقیق که در مجله انجمن سلطنتی زیست شناسی منتشر شده است، توضیح می دهد که این عقرب دریایی بسیار بزرگ تر از انسان امروزی بوده است. پروفسور Jeorg W Schneider دیرین شناس آکادمی Freiberg Mining آلمان، می گوید که این فسیل اطلاعات تازه ای درباره اینکه عقربها در دوران قدیم تا چه حد بزرگ می شده اند، به دست داده است.
این جانوران 2.5 متری آخرین بازماندگان عقربهای غول آسا بوده اند و میلیونها سال بر روی زمین حکمرانی می کرده اند زیرا که فاقد دشمن طبیعی بوده اند. اما بالاخره توسط ماهی بزرگی که دارای آرواره و دندان بوده، از بین رفته اند.
این فسیل توسط دیرین شناسی به نام Markus Poschman در یک معدن در نزدیک Prum آلمان که احتمالا در گذشته یک مرداب بوده ، پیدا شده است. وی می گوید: من مشغول کندن صخره ها با چکش و اسکنه بودم که ناگهان متوجه شدم که بر روی یک تخته سنگ که تازه کنده بودم، توده ای تیره از یک جسم آلی وجود دارد. پس از کمی تمیزکاری توانستم آن را به عنوان بخش کوچکی از یک چنگک بزرگ تشخیص دهم و هرچند که نمی دانستم آیا این فسیل کاملتر از این می شود یا خیر، اما تصمیم گرفتم به حفاری ادامه دهم. قطعات کشف شده به طور جداگانه تمیز و خشک شده و سپس به یکدیگر چسبانده شد و سپس برای ثابت نگهداشتن آن، داخل روکشی از گچ سفید قرار داده شد.
دانشمندان معتقدند که Eurypterid (راسته ای ابتدایی ازکلیسردارانی که با آبشش تنفس می کنند.م) اجداد آبزی منقرض شده عقربهای امروزی و احتمالا تمام گونه های عنکبوتیان ((arachnids هستند. این فسیل متعلق به Jaekelopterus rhenaniae نوعی عقرب که حدود 400 میلیون سال پیش، به مدت 10 میلیون سال و تنها در آلمان می زیسته است، می باشد.
منبع: http://www.msnbc.msn.com
ویلسون سوسیوبیولوژی را به عنوان مطالعة سیستماتیک بنیانهای زیستی در مورد همة رفتارهای اجتماعی تعریف میکند. از لحاظ نظری مسألة اساسی این علم پرسش دربارة رفتارهایی است که ظاهراً با اصول انتخاب طبیعی در تعارض هستند، اما بهراستی چگونه این رفتارها از قبیل فداکاری تداوم و توسعه مییابند. نخستین چاپ کتاب سوسیوبیولوژی در سال 1975 بود که به حق سنتزی مدرن و انقلابی از علوم زیستی خوانده شد، به طوری که انجمن بینالمللی رفتارشناسان آن را مؤثرترین کتاب قرن بیستم نامیدند. سوسیوبیولوژی حوزة جدیدی از علم است که دربردارندة یافتههای علوم اجتماعی، زیستشناسی و علوم انسانی بوده و دیدگاههای بینرشتهای و جامعی از حقیقت رفتارهای جانوران از جمله انسان ارائه میدهد. این کتاب اغلب به دلیل طرح موضوع تقدیر بیولوژیکی مورد انتقاد واقع میشود، موضوعی که زمینه را برای ظهور بحثهای جنجال برانگیز از قبیل کتاب ژن خودخواه نوشتة ریچارد داکینس آماده کرد. در کتاب سوسیوبیولوژی به رفتارهای فردی و اجتماعی جانوران و مفهوم این رفتارها در شرایط گوناگون از قبیل یافتن غذا، پناهگاه، جفت و رویارویی با دشمنان پرداخته میشود. در مورد کلونیهای حشرات مفاهیم جدیدی عنوان میگردد، گاهی این کلونیها به عنوان ارگانیزم واحدی تصور میشود که در فضای جغرافیایی منتشر شده است یا به عبارتی دیگر وزن این ارگانیزم در نقاط مختلف توزیع شده و دارای صدها تا میلیونها دهان کوچک میباشد.
آنچه بر ویژگی این اثر میافزاید پرداختن به انسان در همان چارچوبهای نظری و روششناختی است که در مورد سایر جانوران به کار رفته است. از این پس پای مباحث کتاب به حوزههای علوم انسانی نیز باز میشود و دانشمندان این حوزه را هم به تأمل یا انتقاد وا میدارد. در میان منتقدین، اندیشمندان فمینیست جدیتر از دیگران به نظر میرسند، به زعم آنها نوع بشر بردة تقدیر بیولوژیکی نیست و برای همیشه در بند الگوهای ابتدایی رفتار باقی نمیماند، بلکه انسان قادر است تا در ورای طبیعت بیوشیمیایی خود استدلال کند و دربارة خلق الگوهای جدید بیندیشد. گاهی منتقدین، کتاب سوسیوبیولوژی را خوراک تئوریک برای اندیشههای سیاسی رادیکال معرفی کردند و تا مدتها پژوهشگران این رشتة جدید از بیم اینگونه اتهامات، آثار خود را تحت عنوان اکولوژی رفتار منتشر میکردند. این کتاب در بسیاری از حوزههای علوم، طرح پرسش میکند و برخی از مفروضات و مقدمات ظاهراً بدیهی را به چالش فرا میخواند. از این رو میتوان کتاب سوسیوبیولوژی را با کتاب اصل انواع داروین مقایسه کرد، زیرا بسیاری از زیستشناسان و دانشمندان علوم اجتماعی را به تأملی دوباره در حقیقت زندگی جمعی دعوت میکند. ویلسون معتقد بود که سرانجام سوسیوبیولوژی به بسیاری از مسائل علوم اجتماعی پاسخ خواهد داد که بهنظر میرسد پیشبینی او در شرف تحقق است. این کتاب سرآغاز تولد رشتهای جدید به نام سوسیوبیولوژی بوده و در سرگذشت علوم به عنوان کتابی کلاسیک و مهم تلقی میشود. بنابراین خواندن آن هم از لحاظ علمی و هم از نظر تاریخی مفید و قابل توصیه است.
در باره ادوارد ویلسون:
ادوارد ویلسون استاد کرسی فرانک بیرد در علوم و رئیس بخش حشره شناسی موزه جانورشناسی تطبیقی در دانشگاه هاروارد است. بسیاری او را داروین زمان و برجسته ترین زیست شناس و پژوهشگر معاصر می شناسند. او پدر علم سوسیوبیولوژی(زیست شناسی اجتماعی) و از بنیان گذاران چندین رشته دیگر علوم زیستی از جمله جغرافیای زیستی جزایر و تنوع زیستی است. او همچنین چهره شناخته شده بین المللی در زمینه شناسایی، طبقه بندی و رفتار مورچه هاست و تا کنون بیش از 300 گونه از آن را توصیف و شناسایی کرده است. کتاب سوسیوبیولوژی او از سوی انجمن بین المللی رفتارشناسان به عنوان موثرترین کتاب قرن بیستم شناخته شده است. از جمله آثار متعدد او می توان کتابهای زیر را برشمرد:
درباره طبیعت انسان، جوامع حشرات، زیست گرایی(بیوفیلیا)، مورچه ها، تنوع حیات و آینده حیات. از حمله افتخارات متعدد او می توان دریافت نشان ملی علوم، جایزه بین المللی زیست شناسی از دولت ژاپن، جایزه کرافورد از فرهنگستان علوم سلطنتی سوئد، جایزه ممتاز انجمن علوم انسنی آمریکا، مدال طلائی صندوق جهانی حیات وحش و جایزه پولیتزر را نام برد.
انقراض ششم را می توان به دو مرحله جدا از هم تقسیم کرد. مرحله نخست زمانی آغاز شد که نخستین انسان های کنونی نزدیک به ۱۰۰ هزار سال پیش شروع به پراکنده شدن در نقاط مختلف جهان کردند. مرحله دوم نیز تقریباً از ۱۰ هزار سال پیش و پس از روی آوردن انسان به کشاورزی، آغاز شد. مرحله نخست اندکی پس از آنکه Homo sapiens در آفریقا تکامل یافت و این انسان به لحاظ آناتومیکی مدرن شروع به مهاجرت به خارج از آفریقا و پراکنش در سرتاسر جهان کرد، آغاز شد. انسان مدرن ۹۰ هزار سال پیش به خاورمیانه رسید و تقریباً ۴۰ هزار سال پیش شروع به مهاجرت به اروپا کرد. نئاندرتال ها که از مدت ها پیش در اروپا زندگی می کردند کمتر از ۱۰ هزار سال پیش پس از رسیدن ما به اروپا همچنان زنده ماندند، اما پس از آن به طور ناگهانی و غیر منتظره ناپدید شدند. به اعتقاد بسیاری از دیرین انسان شناسان قربانیان رسیدن ما یا از طریق نبردی تمام عیار از پا درآمدند یا به روشی زیرکانه تر، در اثر باختن در رقابتی بوم شناختی که در قیاس با نبرد رودررو آثار ویرانگر کمتری در پی داشت، برای همیشه از صفحه روزگار محو شدند. در همه جا بسیاری از گونه های بومی (به ویژه گونه های بزرگ جثه تر) اندکی پس از رسیدن انسان مدرن منقرض شدند. انسان مانند نره گاوی بود که در یک فروشگاه ظروف چینی رها شده باشد. او اکوسیستم ها را با شکار بیش از اندازه گونه های شکارچی که تا پیش از آن هیچ تجربه ای از رویارویی با انسان نداشتند، ویران ساخت و با انتشار میکرواورگانیسم های بیماری زا موجب نابودی و انهدام اکوسیستم ها شد. هرجایی که انسان مدرن پاگذاشت سایر گونه ها منقرض شدند. شواهد سنگواره ای، نابودی اکوسیستم ها توسط انسان را تایید می کند.
انسان ها نزدیک به ۱۲۵۰۰ سال پیش در تعداد بسیار زیاد به آمریکای شمالی رسیدند و مکان هایی که حاکی از قصابی ماموت ها و ماستودون ها و نیز انقراض بوفالوها هستند در سرتاسر قاره پیدا شده اند. این انقراض عظیم فلور و فون دوره پلئیستوسن در حفره قیر «لابرین» (La Brea) با رسیدن ما به آمریکای شمالی همزمان شده است. کارائیب نیز شماری از گونه های بزرگش را پس از رسیدن انسان به آنجا در حدود ۸ هزار سال پیش از دست داد. انقراض بخش هایی از مگافون (بزرگ ترین حیوانات همچون گوزن، گربه های بزرگ، فیل و شترمرغ. جانورانی با بیش از ۱۰ کیلوگرم وزن- م) استرالیایی به مدت ها پیشتر یعنی ۴۰ هزار ساله پیش که انسان به آنجا رسید، مربوط می شود. ماداگاسکار که تا اندازه ای یک مورد غیر عادی و استثنایی است و انسان تنها ۲۰۰۰ سال پیش برای اولین بار به آنجا رسید، باز هم به خوبی با الگوهای انقراض جور در می آید. در این جا نیز گونه های بزرگ تر (فیل مرغ، گونه ای از اسب آبی به علاوه لمورهای بزرگ) اندکی پس از ورود انسان به سرعت ناپدید شدند. در واقع تنها در مکان هایی که آدمسانان ابتدایی تر از گذشته های دور زندگی می کردند (آفریقا و همچنین اروپا و آسیا) جانوران با حضور آدمسانان از قبل سازگاری داشته و توانستند تا اندازه زیادی از نخستین موج های انقراض ششم جان سالم به در ببرند. مابقی گونه ها که تا پیش از آن هیچ گاه با آدمسانان در اکوسیستم های محلی خود مواجه نشده بودند به اندازه تمامی گونه های جزایر گالاپاگوس- جز آخرین گونه هایی که به آنجا رسیده اند نظیر مگس گیر ورمیلیون- به طرز ساده لوحانه ای در برابر آدمسانان بی احتیاط بودند. گونه های گالاپاگوس تا به امروز نیز همچنان بی احتیاط مانده اند.
اما چرا انقراض ششم همچنان ادامه می یابد؟ دومین مرحله انقراض ششم در حدود ۱۰ هزار سال پیش و با اختراع کشاورزی آغاز شد. کشاورزی ظاهراً در چند زمان مختلف و در چند جای مختلف جهان اختراع شد و در خلال سال ها در سرتاسر جهان انتشار یافت. کشاورزی به تنهایی دگرگونی های بوم شناختی بسیار شدید و اساسی را در کل تاریخ ۵/۳ میلیارد ساله حیات به وجود آورد. با اختراع کشاورزی انسان دیگر مجبور نبود که برای ادامه بقایش با سایر گونه ها ارتباط متقابلی داشته باشد به علاوه با این اختراع او توانست با مهارت بسیار سایر گونه ها را برای استفاده های شخصی خود تحت کنترل درآورد. او دیگر مجبور نبود که تابع ظرفیت تحمل اکوسیستم ها باشد و از این رو توانست جمعیت اش را به طور بی رویه ای افزایش دهد.
انسان نه با طبیعت بلکه خارج از آن زندگی می کند. Homo sapiens نخستین گونه ای است که از زندگی در اکوسیستم های محلی دست کشیده است. سایر گونه ها از جمله نیاکان آدمسان ابتدایی ما، تمامی انسان های پیش _ کشاورزی و بازمانده جوامع شکارچی_ جمع آوری کننده که هنوز هم به صورت جمعیت های نیمه منزوی وجود دارند، در اکوسیستم های محلی خود نقش ویژه ای داشتند یا به عبارت دیگر آشیان بوم شناختی خاصی را اشغال می کردند. اما این در مورد انسان های انقلاب پسا _ کشاورزی که پا را از اکوسیستم های محلی خود فراتر گذاشته اند، صدق نمی کند. در واقع برای توسعه کشاورزی رویارویی با اکوسیستم ها _ تبدیل زمین به مکانی برای تولید یک یا دو محصول غذایی و نابودی سایر گونه های گیاهی بومی که اکنون در ردیف علف های هرز قرار می گیرند _ و تمامی گونه های جانوری نه چندان اهلی شده که اکنون آفت تلقی می شوند، ضروری و اجتناب ناپذیر به نظر می آید. اما زمین دیگر قادر به تحمل روند رو به رشد جمعیت انسان نیست. زمین اکنون به حد نهایی ظرفیت تحمل خود نزدیک می شود. تعداد کل افراد یک گونه خاص در نتیجه عوامل مختلفی که مهم ترین آنها، ظرفیت تحمل اکوسیستم آن منطقه است، محدود می شود. با توجه به نیازهای وابسته به انرژی و سازش های فراهم سازی انرژی در یک گونه خاص تنها تعداد معینی از یک گونه نظیر سنجاب، بلوط و قوش می تواند در قطعه معینی از یک زیستگاه ساکن شود. اما کشاورزی محدودیت هایی را که اکوسیستم های طبیعی بر اندازه جمعیت انسان اعمال می کردند، از میان برداشته است. با آنکه هنوز هم محصولات کشاورزی مرتباً نابود می شود و بیماری و قحطی بر زمین سایه می گستراند اما تردیدی نیست که کشاورزی توانسته تاثیر شگرفی بر اندازه جمعیت انسان بگذارد. برآورد ها متفاوت است اما جمعیت یک تا ۱۰ میلیون نفری انسان طی ۱۰ هزار سال گذشته اکنون از مرز ۶ میلیارد نفر گذشته است. جمعیت انسان به طور لگاریتمی در حال افزایش است تا جایی که تا سال ۲۰۲۰ به ۸ میلیارد نفر خواهد رسید. احتمالاً یک حد نهایی برای ظرفیت تحمل انسان بر روی زمین وجود دارد _ حدی که کشاورزی قادر به حمایت از آن است _ و تخمین زده می شود که این رقم می تواند بین ۱۳ تا ۱۵ میلیارد نفر باشد.
در حالی که برخی گمان می کنند که رقم نهایی شاید بیش از اینها باشد. رشد بیش از اندازه جمعیت، گونه های مهاجم و بهره برداری بی رویه آتش انقراض را شعله ورتر می سازد. انفجار جمعیت انسان به ویژه در سال های انقلاب پساصنعتی طی دو قرن گذشته و نیز توزیع و مصرف نابرابر ثروت های زمین دلیل واقعی انقراض ششم است. در نتیجه تمامی این ها یک چرخه خطرناک به وجود آمده است: هر چه زمین های بیشتری پاک تراشی می شوند و تکنیک های کارآمدتری به یاری رشد جمعیت انسان می آیند (به ویژه پیشرفت هایی که اخیراً در مهندسی ژنتیک به وجود آمده) بر میزان جمعیت انسان افزوده تر می شود.
مصرف سوخت های فسیلی بیشتر بر دامنه کشاورزی می افزاید و در نتیجه تغییرات بیشتری را بر محیط اعمال می کند. انسان همچنان به صید ماهی ادامه می دهد (در حال حاضر ۱۲ ذخیره گاه از ۱۳ ذخیره گاه بزرگ ماهیان سیاره زمین به شدت تهی شده است) و درختان را برای تهیه الوار قطع می کند. مصرف بی رویه سوخت، آلودگی و فرسایش خاک در اثر کشاورزی مناطق مرده ای را در ذخیره گاه های زمین به وجود آورده که خلیج مکزیک نمونه ای از این دست است. پراکندگی یهودی مانند انسان منجر به پراکنش گونه های بیگانه ای است که غالباً به اندازه گونه های بومی دچار خسارت نمی شوند. به عنوان مثال گونه های مهاجم در ایجاد ۴۲ درصد از تمامی گونه های در خطر تهدید و در خطر انقراض ایالات متحده آمریکا سهم بسزایی داشته اند.
طی انقراض توده ای سوم تنها ۱۰ درصد از کل گونه های جهان جان سالم به در بردند. آیا در این انقراض نیز همین تعداد گونه زنده خواهند ماند؟ آیا اقدامات حفاظتی می تواند انقراض ششم را متوقف سازد. اکنون اکوسیستم های جهان غرق در آشوب و اغتشاش اند. برخی از زیست شناسان طرفدار حفظ محیط زیست معتقدند که هیچ سیستم و حتی هیچ اقیانوس پهناوری از حضور انسان در امان نمانده است. اما گویی که اقدامات حفاظت محیط زیست، توسعه پاید.
منبع:؟