«اگر اجباری که به زنده ماندن دارم نبود ، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم ، همانجایی که بیست و دو سال پیش ، « آذر » مان ، در آتش بیداد سوخت ، او را در پیش پای « نیکسون » قربانی کردند!
این سه یار
دبستانی که هنوز مدرسه را ترک نگفته اند ، هنوز از تحصیلشان فراغت نیافته
اند ، نخواستند - همچون دیگران - کوپن نانی بگیرند و از پشت میز دانشگاه ،
به پشت پاچال بازار بروند و سر در آخور خویش فرو برند. از آن سال ، چندین
دوره آمدند و کارشان را تمام کردند و رفتند ، اما این سه تن ماندند تا هر
که را می آید ، بیاموزند ، هرکه را میرود ، سفارش کنند. آنها هرگز
نمیروند ، همیشه خواهند ماند ، آنها « شهید » ند.
این « سه قطره خون
» که بر چهره ی دانشگاه ما ، همچنان تازه و گرم است. کاشکی می توانستم این
سه آذر اهورائی را با تن خاکستر شده ام بپوشانم ، تا در این سموم که میوزد
، نفسرَند!
اما نه ، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»
دکتر علی شریعتی
سلام دوست عزیز روز را خدمت شما تحنیت می گویم