نمونه های زیادی از سنگواره استخوان های خزنده های قول پیکر پیش از تاریخ در موزه های دیرینه شناسی جهان وجود دارد، اما این بار لاشه کامل یک دایناسور با پوست و گوشت و استخوان فسیل شده، از زیر خاک بیرون آورده شده است.
این یافته حیرت انگیز موجی از هیجان در جامعه دیرینه شناسان جهان برانگیخته است. به تعبیر یک دانشمند، این جسد را می توان به مومیائی های بازمانده از مصر باستان تشبیه کرد. جهان 65 میلیون سال پیش برای دانشمندان پر از عجایب است، بویژه به خاطر آنکه آنها برای مطالعات خود تنها سنگواره استخوان جانوران آن دوران را در اختیار دارند.
اما در یک نقطه دور افتاده ایالت داکوتای شمالی در آمریکا، لاشه فسیل شده دایناسوری یافته شده که به نحو خارق العاده ای از گزند فرسایش در امان مانده، به نحوی که حتی فـَلسهای روی پوست جانور قابل تشخیص است. تایلر لاسون دانشجوی زمین شناسی دانشگاه ییل دانشمند جوانی است که این جانور را یافته است. او می گوید: "من فهمیدم که ما فسیل یک دایناسور سه بعدی را یافته ایم و بی نهایت خوشحال شدم."
در بررسی بیشتر، مشخص شد که جانور یافت شده، یک دایناسور گیاهخوار به نام Hadrosaur است که پوزه ای شبیه منقار اردک داشته است. اما چرا کشف فسیلی به این بی نقصی آنقدر اهمیت دارد؟ چون استخوانها به تنهایی اطلاعات زیادی راجع به شکل ظاهری جانوران در اختیار ما قرار نمی دهند. مثلا ً تصور کنید که شما اسکلت یک فیل را یافته اید، اما هرگز یک فیل زنده را ندیده باشید.
مت لامانا از موزه تاریخ طبیعی کارنگی می گوید: "تقریبا هیچ نشانه اسکلتی مبنی بر وجود خرطوم که یکی از ویژگی مهم فیل است، در استخوانهای این جانور مشاهده نمی شود."
حال برای مشاهده اعضا و جوارح درونی این هادراسور از فسیل آن با روش سی تی اسکن، پرتو نگاری شده است و از این طریق مشخص شده که پاهای عقبی جانور بر خلاف آنچه قبلا ً تصور می شد، بسیار قوی بوده است. این بدان معنی است که هادراسور جانور سریعی بوده و احتمالا می توانسته در تعقیب و گریز، از چنگال بزرگترین دایناسور گوشتخوار عصر ژوراسیک، یعنی ترایناسوروس رکس، بگریزد.
لاشه فسیل شده این دایناسور به قدری خوب حفظ شده که حتی طرح راه راه فـَلسهای سطح دم آن نیز قابل تشخیص هستند، نقش و نگاری که احتمالا به هادراسور برای همرنگی با محیط بیشه و دور ماندن از دیدرس دایناسورهای گوشتخوار کمک می کرده است.
دکتر فیلیپ مانینگ از دانشگاه منچستر می گوید: "این ویژگی بالقوه نشان می دهد که طرح راه راهی برای استتار در بخش هایی از پیکر این جاندار وجود داشته، که کشف بسیار هیجان انگیزی است."
دیرینه شناسان این هادراسور را با توجه به محل کشف آن دکودا نامیده اند و به گفته آقای لایسون، دکودا اسرار کهن زیادی را برای محققین بازگو خواهد کرد.
منبع: بی بی سی
اجداد پستاندار هم موش و هم انسان در زیر پاهای دایناسورها حرکات تند وسریعی داشته اند. براساس شواهد فسیلی، اجداد ما حتی هنگامیکه دایناسورها درپایان دوره کرتاسه، 65 میلیون سال قبل، منقرض شدند به دو گروه ازپستانداران جدید جفت دارو کیسه دارتقسیم نشده بودند. این نظریه راJohn Wible وهمکارانش ازموزه تاریخ طبیعی Pittsburgh, Pennsylvania که فسیل های کرتاسه را با گروههای جفت دارجدید مقایسه کرده اند، ارائه داده اند.
زیست شناسان اولین شکاف بین گروههای پستاندار جدید را به عنوان شاخصی از منشاء پستانداران جفت دار، یعنی نکته ای کلیدی درتاریخ تکاملی مورد توجه قرارمی دهند. مقایسه Wible نشان داده است که هیچ یک ازفسیل های کرتاسه به گروههای جدید تعلق ندارند. او نتیجه می گیرد که گروههای جفت داردرمدت زمان کوتاهی بعد از کرتاسه ازهم فاصله گرفته و بصوت انفجاری پردازه های اکولوژیکی که ازطریق مرگ دایناسورها گشوده شده است را پر نموده اند.
این موضوع، نظریه قدیمی دیرین شناسان را تقویت می کند، اما درمقابل مطالعات و تحقیقات مولکولی واگرایی ژنتیکی گونه های زنده، قرار دارد که منشاء پستانداران جفت دار را 80 تا 140 میلیون سال قبل می داند. Wible می گوید: ما درتناقض کلی با اطلاعات و داده های مولکولی هستیم. اومعتقد است که ساعت های ژنتیکی درمحاسبه شکوفایی تکامل پستانداران در بعد از کرتاسه اشتباه می کنند.
آیا دیرین شناسان فسیل ها را رها خواهند کرد یا تکامل انفجاری حاصل از ساعت های مولکولی را به کناری خواهند گذارد؟Rich Cifelli ازموزه تاریخ طبیعی Oklahoma معتقد است که ما باید هردو جنبه را به صورت جدی مد نظرداشته باشیم.
دانشمندان فسیل شناسی در آمریکا دو دایناسور گوشتخوار را که تا کنون ناشناخته بودند در فسیل های کشف شده در صحرای آفریقایی شناسایی کردند. به گزارش سرویس علمی خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، یکی از پژوهشگران دانشگاه بریستول که با فسیل شناسان آمریکایی همکاری می کند جزئیات فسیل های تازه گوشتخواران را در نشریه "Acta Palaeontologica Polonica" تشریح کرده است. به گفته این دانشمدان، یکی از این دایناسورها احتمالا مانند کفتار تغذیه می کرده و دیگری حیوانات زنده را صید می کرده است.
بقایای فسیلی دو دایناسور 110 میلیون ساله، هشت سال قبل توسط دکتر پل سرانو از دانشگاه شیکاگو در صحرای تِنِری در نیجر کشف شد. استیو بروسات پژوهشگر دانشگاه بریستول و نویسنده مقاله ای در این زمینه گفت: این دایناسورها قدیمی ترین بقایای هر دو گروه عمده از گوشتخوارها هستند که طی 50 میلیون سال بعد، در دوره کریتاسیوس، بر آفریقا، آمریکای جنوبی و هند مسلط شدند.
یکی از این دایناسورها که حدود 8 متر قد و پوزه ای کوتاه با پوستی زمخت داشته است، «کریپتاپس پالائوس» یا «صورت کهنه پنهان» نامگذاری شده است. کریپتاپس احتمالا همچون کفتارها مرده خوار بوده است. این موجود همچون دیگر اعضای این گروه از دایناسورها در آمریکای جنوبی و هند دارای آرواره های کوتاه و دندان های کوچک بوده است که در جویدن لاشه حیوانات مفید بوده است.
کشف دیگر مربوط به دایناسوری با جثه مشابه به نام «ایئوکارچاریا دینوپس» است. این جاندار دارای دندان های تیغه مانند و یک تیغه برجسته استخوانی بالای چشم بوده است. دندان های این دایناسور مناسب شکار موجودات زنده و پاره کردن اجزای بدن آنها بوده است. به گفته پژوهشگران، یک استخوان برجسته بالای چشمان این حیوان به آن حالتی مخوف می داده که ممکن است در سر کوبیدن به رقبا و جنگ جفتگیری کاربرد داشته باشد.
گروهی از دانشمندان اسپانیایی درپی کشف دو فسیل استخوان لامی در بزرگترین اکتشاف باستان شناسی در آتاپورکا واقع در استان بورگز اسپانیا، نشان دادند که انسان های یک میلیون سال قبل نیز از توانایی تکلم برخوردار بودند. دیرینه شناسان دانشگاه آلکالا با کشف دو استخوان لامی مربوط به انسان های اولیه یک میلیون سال قبل کشف کردند که این انسان ها همانطور که انسان های امروزی صحبت می کنند، قدرت تکلم داشته اند.
استخوان لامی در پایه زبان و بالای حنجره قرار دارد. این استخوان در ارتباط با 10 ماهیچه است که این ماهیچه ها مسئول بیشتر حرکات زبان و حنجره هستند. این استخوان در کل با عملکردهای عمل بلع غذا در ارتباط است و از ورود غذا یا مایعات به نای جلوگیری می کند.
اما استخوان لامی در انسان برای انجام یک عملکرد ثانویه هم تخصصی شده است و آن ارتباط این بخش در تکلم است.
براساس گزارش ایندیپندنت، این فسیل ها که در منطقه آتاپورکا پیدا شده اند، بوضوح نشان می دهند که انسان های اولیه همانند انسان های مدرن بوده اند و با شامپانزه ها و گوریل ها تفاوت های ساختاری بسیاری داشته اند. در حدود 500 هزار سال قبل در این منطقه گروهی از انسان ها زندگی می کردند که تاکنون تصور می شد از قدرت تکلم برخودار نبوده اند اما این فسیل ها مربوط به انسان هایی است که ترکیبی از تیره انسان های اولیه و انسان ذی شعور هستند.
این دیرینه شناسان با این کشف پیشنهاد کرده اند که این استخوان ها مربوط به جد این دو تیره هستند که انسان متقدم نامیده می شود و در حدود 900 هزار سال قبل زندگی می کرده است. براساس این کشف، این گروه از انسان ها از چنان آناتومی پیشرفته ای برخوردار بودند که حتی در حدود یک میلیون سال قبل هم می توانسته اند تکلم کنند.
در گذشته بقایای فسیلی استخوان لامی تنها در دو انسان اولیه با قدمت 40 هزار و 60 هزار سال کشف شده بودند، به همین دلیل تصور می شد که توانایی زبان و تکلم در کمتر از 100 هزار سال قبل در انسان شکل گرفته است. اما این کشف جدید، فرضیات قبلی را باطل می کند.
آیا پستانداران تخمگذار خیلی آهسته تر از دیگر پستانداران تکامل یافته اند؟
مدارک جدید از استخوانهای آرواره کشف شده در استرالیا که 100 میلیون سال قدمت دارند، حاکی است که پستانداران تخم گذاری مانند پلاتی پوس ( (platypus نسبت به سایر پستانداران تکامل آهسته تری داشته اند. پستانداران تخم گذار یا مونوترمها (monotremes) معمولا به دو گروه تقسیم می شوند:
1) پلاتی پوسهای منقار اردکی پهن پا.
2)اکیدنه های چاق وچله خاردار مورچه خوار.
هردو گروه فوق بومی استرالیا هستند. فسیلهای کشف شده این دو گروه بسیار نا چیز است، بنابر این محققان مصمم هستند تا شجره نامه مونوترم ها را بر مبنای داده ها و اطلاعات مولکولی ترسیم کنند. آنها با محاسبه تفاوتهای موجود در توالی ژنها و پروتینهای پلاتی پوسها و اکیدنه ها، می توانند تخمین بزنند که این دو گروه در چه زمانی از هم جدا شده اند. بسته به ژن یا پروتئین مورد تحقیق، نتایج مختلفی به دست می آید و بنابراین تخمین زمان جدایی آنها، از17 تا 80 میلیون سال قبل متغییرمی باشد.
اما بعضی از محققان مردد هستند که آیا جانور قدیمی به نام Teinolophosکه بیش از 100 میلیون سال قبل در استرالیا زندگی می کرده، پلاتی پوس اولیه است؟ اگر این چنین باشد زمان جدایی این دو گروه به خیلی پیشتر برمی گردد.
از آزمایشات و تحقیقات انجام شده بر روی اسکلت های Teinolophos معلوم نمی شود که آیا این جانور پلاتی پوس یا نیا ی معمولی مونوترمها است؟ ازآن رو Timothy Rowe و همکارانش از دانشگاه تگزاس، برای تشخیص این جانوران، سه جمجمه را توسط اشعه ایکس با قدرت تفکیکی بالا،پرتونگاری کردند.
پوزه های عکسبرداری شده بااشعه ایکس
تصاویری که شکل و اندازه کانال بزرگی که ازمیان آرواره جانور خارج شده است، را نشان می دهد، دلالت بر پلاتی پوس بودن این جانور، نه اکیدنه بودن آن می کند. در جانوران پیشرفته این کانال، منقار حساس پلاتی پوس را که دارای اعصاب ورگهای خونی می باشد را پشتیبانی می کند. آزمایشات انجام شده بر روی دندانهای این جانوران نشان می دهد که این گونه دندان در پلاتی پوس وجود دارد نه دراکیدنه. از طرفی آزمایشات و تحقیقات دیگر نشان می دهد که جدایی بین این دو گروه بیش از 100 میلیون سال قبل و پیش از اینکه این صفات ایجاد شود، اتفاق افتاده است.
چگونه می توان این دو نتیجه را تطبیق داد؟ محاسبه زمان جدایی پلاتی پوس- اکیدنه بر اساس تغییرات مشاهده شده در دیگر پستانداران محاسبه می شود. اما اگر مونوترمها تکامل آهسته تری نسبت به سایرپستانداران داشته باشند، همانگونه که Rowe پیشنهاد می کند، محققان می توانند زمان جهش ها را تخمین بزنند. Rowe می گوید "به نظر می رسد که مونوترمها تاریخچه تکاملی واقعا آهسته ای داشته اند."
حرکات آهسته
با این وجود آنچه که نقض کننده تکامل مونوترمها می باشد، معلوم نیست. Rowe می گوید که مونوترمها دارای متابولیسمی کند و دوره تولید مثلی طولانی هستند. هر دوی این ویژگی ها از نقطه نظر تئوری، نرخ تغییرات تکاملی آنها را کاهش می دهد. و اگر آنها با پردازه اکولوژیکی خود خیلی خوب سازگاری یافته باشند، انتظار می رود که فشار انتخابی برای تغییر کاهش یابد.
Rowe معتقد است که شاید این جانوران نیازی به رشد و نمو نداشته اند، زیرا استعداد و توانایی شکارگری آنها خیلی خوب سازش پیدا کرده است: بعنوان مثال منقار سوراخ دار پلاتی پوس با پایانه های عصبی خیلی حساس، برای شناخت سیگنالهای الکتریکی که توسط طعمه منتشر می شود، سازش یافته است.
David Wake، زیست شناس تکاملی، از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، می گوید این یافته ها خیلی مهم و قابل توجه هستند. اما او راه حل متفاوتی برای این مسئله پیچیده استخوان آرواره ارائه می دهد. او می گوید"من قانع نمی شوم که این جانور یک پلاتی پوس باشد. اما از آنجا که ما در باره سایر مونوترمها که زمانی وجود داشته اند آگاهی کامل نداریم، این یافته ها را به پلاتی پوس ربط می دهیم. بعنوان مثال امکان دارد که این کانال دوبار تکامل یافته باشد، یک بار قبل اززمان جدایی این دو گروه و تکامل دوباره آن بعد از این زمان جدایی، اگر این چنین باشد، آرواره های گونه های استرالیایی باز هم ممکن است زمان جدایی بین پلاتی پوس ها و اکیدنه ها را پیش بینی کند.
منبع: Rowe, T. et al. Proc. Natl Acad. Sci. USA doi:10.1073/pnas.0706385105 (2008).
معمولا پرندگان نر آواز میخوانند و مادهها به آواز آنها گوش میدهند. ثابت شده است که این آواز خواندن، شیوه ابزار علاقه در بین پرندگان است، اما هماکنون، برخی از پرنده شناسان در حال تغییر دادن این توافق هستند.
لاسزلو گارامسزگی(László Garamszegi)، از دانشگاه انتورپ ((Antwerp بلژیک به همراه دستیارانش به تحقیق درباره زندگی 233 گونه پرنده آوازخوان اروپایی پرداختند.
اطلاعات در دسترس در خصوص ماده ها، به جز در 109 گونه، شواهدی را ارائه می کند که در 101 گونه از این پرندگان، ماده ها آواز می خوانند. و تنها در 8 مورد، ثابت شد که مادهها آواز نمیخوانند.
البته پرندگان ماده آواز خوان، زیاد قابل مشاهده نیستند. این تیم تحقیقاتی میگوید "علت این عدم مشاهده، این است که آواز ماده ها یا با صدای آرام است و یا به دلیل پر و بال مشابهشان با پرندگان نر، با آنها اشتباه گرفته میشوند و یا اینکه آنها در نواحی که کمتر مورد تحقیق قرار می گیرند، همچون نواحی گرمسیری، زندگی میکنند."
گارامسزگی ((Garamszeg، چارلز داروین((Charles Darwin را به خاطر دیدگاهش سرزنش میکند "او بر اهمیت نمایش جنسی نر تأکید دارد و این چیزی است که هر کسی بدان توجه می کند."
یافتهها، به سمت گونههای جدید فرای این موضوع می رود. بعد از زیر نظر گرفتن دودمان پرندگان آواز خوان، تیم گارامسزگی کشف کرد که حداقل در دو خانواده از پرندگان، آواز در ابتدا، در پرندگان ماده، تکامل یافته است. آنها بیان می کنند که مادههای اجدادی ممکن است از آوازشان برای دور کردن دیگر مادهها از قلمروشان، همکاری با نرها در یافتن غذا و یا احتمالاً در جلب جفت، استفاده میکرده اند.
گارامسزگی میگوید "این موضوع یک سوال را برای ما بوجود میآورد، و آن این است که چه نیروی تکاملی در هدایت آواز خواندن برخی از پرندگان ماده نقش دارد؟"
New Scientist, 2007منبع:
ابتدایی ترین اجداد میمون های دنیای قدیم، میمونهای بدون دم و انسان ها، به طور شگفت انگیزی مغز های کوچکی داشته اند. این نکته را یک مطالعه جدید نشان می دهد. این یافته که بر اساس یک جمجمه ی فسیل شده تازه کشف شده است، بدین معنی است که مغز های بزرگ به طور مستقل در نخستیان دنیای قدیم و جدید تکامل یافته اند. همچنین نشان می دهد که انسان شناسان تکاملی باید مجددا بعضی تئوریهای مربوط به اینکه چرا چنین مغز های بزرگ و قدرتمندی تکامل یافته اند را بررسی نمایند.
جمجمه مورد تحقیق، متعلق به یک پریمات primate)) به اندازه گربه، به نام Aegyptopithecus zeuxis می باشد، این جمجمه بسیار قابل توجه بوده و به خوبی حفاظت می شود. الوین سیمونز(Elwyn Simons) می گوید که "این جمجمه به صورت باور نکردنی کامل است و تغییر شکل بسیار اندکی یافته است." وی یک انسان شناس( (anthropologistدر Duke University in Durham کالیفرنیای شمالی آمریکا است که تیم تحقیقاتی که جمجمه را در کاریو، مصر(Cairo, Egypt) پیدا کرده است را رهبری می کند. کامل بودن جمجمه به تیم سیمونز امکان داد تا با استفاده از میکروسی تی اسکن، ظرفیت جمجمه را به طور دقیق اندازه گیری کنند .
فقدان قدرت مغزی
مغز بسیار کوچکتر از انتظار ولی نه به بزرگی نسبت بدن به مغز نخستیان ابتدایی مانند لمورها بود. این موضوع نشان می دهد که نخستیان عالی تر، یا میمون های انسان نما((anthropoids، باید زمانی که Aegyptopithecus حدود 29 میلیون سال پیش زندگی می کرده است، که پس از انشعاب انسان نماهای دنیای قدیم از پسر عموهای دنیای جدید خود می باشد، همچنان مغز های کوچکی داشته اند. بنابراین می بایستی مغزهای بزرگ میمون های جدید و میمونهای بدون دم در دو ناحیه، به طور جداگانه تکامل یافته باشند . کالوم روس(Callum Ross)، که یک انسان شناس تکاملی در دانشگاه شیکاگو است و در این مطالعه شرکت نداشته است، تایید می کند که "بی شک انسان نماهای اولیه مغز های کوچکی داشتند."
رد تئوری ها
این جمجمه جدید چندین ویژگی دیگر از روش های زندگی Aegyptopithecus را نشان می دهد. چشم های نسبتا کوچک نشان می دهد که روز فعال (diurnal)بوده است و ناحیه ی تکامل یافته بینایی در مغز نیزنشان می دهد که بینایی دقیق و تیزی داشته اند. جمجمه جدید که متعلق به یک ماده است نیز کوچک تر است و دندان های نیش ظریف تری نسبت به جمجمه های نر همان گونه دارد و این نشان می دهد که نرها بسیار بزرگ تر و درنده تر از ماده ها بوده اند. این اختلاف اندازه تنها در نخستیانی است که به صورت گروهی زندگی می کنند و جهت تکامل به سمت نرهای بزرگتر است که بهتر بتوانند برای جفتگیری رقابت کنند و از گروه در برابر تهدیدات دفاع نمایند.
تمام این سه ویژگی یعنی روزفعالی، دید دقیق و زندگی گروهی، دلایلی برای این پرسش هستند که چرا در نخستیان، مغز های بزرگ تکامل یافته است. سیمونز می گوید "گرچه Aegyptopithecus هر سه ویژگی را دارد اما هنوز دارای مغز کوچکی است و اینها بر خلاف این تئوری است."
منیع:, May 2007 NewScientist
انسانها ممکن است در نتیجه یک تحول فرهنگی که ما در تکامل مان به آن دست یافته ایم، صفت فداکاری را بدست آورده باشند، این موضوع را مطالعه ای جدید پیشنهاد می کند. این تحقیق همچنین آنجه را که ما در مورد نقشه ژنتیکی اجداد شکارچی مان می دانیم، تغییر می دهد. منشا فداکاری انسان، زیست شناسان تکاملی را برای سالهاست که مبهوت ساخته است.
در هر جامعه ای، انسان ها بدون آنکه انتظار جبران داشته باشند، برای دیگران فداکاریهای انجام می دهند، به عنوان مثال ما صدقه می دهیم و خیرات می کنیم، یا از افراد بیمار و از کار افتاده پرستاری می نماییم. این صفت در حیات وحش بسیار نادر است، مگر این که ارتباط فامیلی یا دوجانبه وجود داشته باشد.
یک تئوری برای توضیح جگونگی تکامل فداکاری انسان، در رابطه با سبک ارتباط متقابل ما، همانند گروههای اولیه هنگام تکامل مان، می باشد. نزدیکی های پایان دوره پلیستئوسن ( Pleistocene) ، حدود 12000 سال پیش، انسانها برای تهیه غذا به شکارچیانی تبدیل شدند که برای بقاء با یکدیگر رقابت می کردند.
پویایی شناسی گروهی (( Group dynamics
تحت این شرایط، حس فداکاری دیگر اعضاء گروه، شایستگی کل گروه را بهبود می بخشید. اگر فردی از گروه دفاع می کرد ولی کشته می شد، هر کدام از ژنهایی که فرد با کل گروه به مشارکت گذاشته بود، همچنان منتقل می شدند. هرچند که بسیاری از محققان این مدل را رد می کنند و یکی از دلایل آنها این است که رقابت بین افراد، احتمالا در صورت منزوی شدن یک گروه، افزایش می یابد و بنابراین هر رفتار فداکارانه ای، سطح شایستگی فرد در مقایسه با دیگر اعضا را کاهش می دهد. زیست شناسان همچنین تصور می کنند که در گروه های شکارچی، حول این دوره زمانی، حس فداکاری از نظر ژنتیکی کمتر تکامل یافته است.
روشهای قدیمی ((Ancient ways
هم اکنون مطالعه جدیدی توسط ساموئل بولز ( (Samuel Bowlesدر نیومکزیکوِ ی آمریکا ، مدل جدیدی را نشان می دهد. بولز بر روی گروههای گیاهخوار معاصر شامل جمعیت های بومی استرالیا، سیبری و قبیله های بومی آفریقایی، یک آنالیز ژنتیکی انجام داد. تغییرات ژنتیکی بین این گروههای امروزی مورد تجزیه و تحلیل قرارگرفت و سپس برای اندازه گیری تغییرات ژنتیکی که در جمعیت های اجدادی شکارچی از پلیستئوسن( Pleistocene) و ابتدای هلوسن(Holocene)،150 تا 10 هزار سال پیش، وجود داشته است، مورد استفاده قرار گرفت.
بولز توضیح داد که این گروه های جدید امروزی همچنانکه اکثر دانشمندان معتقدند به شکل اجداد دور ما زندگی می کنند. وی نتیجه گرفت که انسانهای اولیه احتمالا بیش از آنچه قبلا تصور می شد با یکدیگر ارتباط داشته اند، ولی بولز اختلافات ژنتیکی بیش از حد انتظار را، بین گروه های مجزای جمعیت های اجدادی پیدا نمود. بولز می گوید این شرایط رفتار فداکاری را مورد توجه قرار داده است.
مواقع جنگ ( (Challenging times
بولز همچنین دریافت که عادات اولیه مانند تقسیم غذا یا داشتن یک همسر، مشابه روشی که مالیات بر درآمد، درآمد را مجددا در جامعه توزیع می کند، ارزش رفتار فداکاری را بالا برده است. وی اطلاعات مختلفی در زمینه ژنیتکی، اقلیمی، دیرین شناسی، نژاد شناسی و آزمایشگاهی را جمع آوری نمود تا ارزش رابطه سودمند همکاری انسانها در جمعیت های اجدادی را مورد مطالعه قرار دهد.
در مدل او، اعضای یک گروه حامل ژنهای رفتار فداکاری، به وسیله محدود ساختن فرصت های تولید مثلی، نوعی مالیات پرداخت می کنند تا از غذا و اطلاعات به مشارکت گذاشته شده سود برند، و بدین وسیله شایستگی گروه و نیز ارتباطات درونی آن ها افزایش می یابد. دسته های انسانهای فداکار، با هم همکاری می کنند تا در زمان جنگ ، منابعی از گروه های دیگر بدست آورند.
به عنوان مثال مجروح شدن ممکن است یکی از هزینه های دفاع از گروه در طی یک نزاع بین گروهی باشد، شکستن پا می تواند برای فرد مرگ آور باشد زیرا شخص ممکن است در طی گرسنگی قادر به کسب غذا نباشد. بولز می گوید ولی تقسیم غذا این خطر را برای افرادی که در این نزاع شرکت می کنند کمتر می سازد .
مردان تک همسر (One-woman men)
با استفاده از اطلاعات دیرین شناسی و نژاد شناسی او نشان داد که کمتر از 15-13% گیاهخواران بواسطه جنگ هایی که بین گروه ها معمول بوده است، می مرده اند. مدل های ریاضی بولز نشان می دهد که رفتار فداکاری باید فاکتور مهمی در این جمعیت ها باشد.
هر چند بولز تصدیق می کند که وی هیچ شاهدی برای هیچ ژن مربوط به فداکاری انسان نیافته است، اما می گوید که اگر چنین حالت ژنتیکی وجود می داشت ، نزاع گروهی نقش مهمی در تکامل آن ایفا می کرد.
تک همسری نیز در سطح درون گروهی نقش بازی می کند. وی در مدل ریاضی اش نشان داد که تک همسری نیز نقش پایه ای داشته است و می گوید تک همسری توانایی مردان قویتر یا مهاجم تر را برای انحصار آمیزش محدود می سازد. انسان ها در این روش بسیار غیر طبیعی هستند .
مقاله بولز مبتکرانه است، رابتر بوید در دانشگاه کالیفرنیا، مقاله ای در این زمینه نوشته است. وی می گوید "مدل تکامل فداکاری بر اساس انتخاب گروهی در حال حاضر قابل قبول تر است. من هنوز بصورت کامل آن را نپذیرفته ام ولی بسیار مشتاق پذیرای این فرضیه هسنم."
منبع: NewScientist, December 2006